۱۳۹۰-۰۵-۲۰

چنین گفت نادرشاه افشار


چنین گفت نادرشاه: اگر جانبازی جوانان ایران نباشد، نیروی ده‌ها نادر هم به جایی نخواهد رسید ============================ چنین گفت نادرشاه افشار: فتح هند افتخاری نبود برای من؛ دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند. اگر به دنبال افتخار بودم، سلاطین اروپا را به بردگی میگرفتم که آن هم از جوانمردی و خوی ایرانی من به دور بود. ============================ چنین گفت نادرشاه: میدان جنگ میتواند میدان دوستی نیز باشد، اگر نیروهای دو طرف به حقوق خویش بسنده کنند. ============================ چنین گفت نادرشاه افشار: هر سربازی که بر زمین میافتد، روحش به آسمان پر میکشد. نادر میمیرد و به گور سیاه میرود. نادر به آسمان نمیرود. نادر آسمان را برای سربازانش میخواهد و خود بدبختی و سیاهی را. او همه ی این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان میخرد. پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم به درد میاورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن میراند. ============================ چنین گفت نادرشاه افشار: از دشمن بزرگ نباید ترسید، اما باید از صوفی منشی جوانان بیم داشت. جوانی که از آرمانهای بزرگ دوری کرده، نه تنها کمک مردمش نیست، بلکه باری به دوش هم میهنانش است ============================ چنین گفت نادرشاه: وقتی پا در رکاب اسب مینهی، بر بال تاریخ سوار شده ای؛ شمشیر و عمل تو ماندگار میشوند؛ چون هزاران فرزند به دنیا نیامده ی این سرزمین، آزادیشان را از بازوان و اندیشه ی ما میخواهند. پس با عمل خود میآموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده ی آنان بی تفاوت نبوده اند و آنان خواهند آموخت که آزادیشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند. ============================ چنین گفت نادرشاه: خردمندان و دانشمندان سرزمینم، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما؛ اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد، دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود. ============================ چنین گفت نادرشاه: باید راهی جست. در تاریکی شبهای عصیان زده ی سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم؛ نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان؛ چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه ی جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است و نمیتوانی کاری بکنی؛ اما وجودت برای رهایی در تکاپوست. تو میتوانی. این تنها نیرویی است که از اعماق وجودت فریاد میزند: تو میتوانی جراحتها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم؛ به امید سرافرازی ملتی بزرگ. ============================ چنین گفت نادرشاه: شاهنامه ی فردوسی خردمند، راهنمای من در سراسر زندگی ام بوده است. ============================ چنین گفت نادرشاه: همه ی وجودم را برای سرافرازی میهن بخشیدم، به این امید که افتخاری همیشگی برای کشورم بدست آورم.

آفرینش از دیدگاه گاتاها - موبد رستم شهزادی




روانشاد موبد رستم شهزادی درباره دو گوهر همزاد و هم‌ایستار می‌نویسند: از گاتها چنین دریافت می گردد که بنا بر عقیده اشو زرتشت،در کار خلقت و عمل آفرینش بنابر مصلحت ازلی و ابدی پروردگار یکتا و دانا دو نیروی متضاد و همیستار دخالت دارند که در اثر فعل و انفعالات آنها ه...ستی برقرار و ادامه دارد.وجود یکی بدون دیگری ممکن نیست و هردو همزاد و هم زیستند،یکی باعث زایش و افزایش و پرورش هستی ها و دیگری سبب کاهش و شکست و نابودی موجودات است.یکی موجب سلامت و توانایی جسم و طول عمر و خوشبختی زندگیست و دیگری وسیله درد و رنج و ناخوشی و مرگ است.در جهان طبیعت هم وضع چنین است.عده ای از موجودات چون آب و خاک و هوا و نیرو و نور و حرارت خورشید ماده ساز و تولید کننده اند و عده ای چون قارچها،باکتری ها،میکروبها و کپک ها تجزیه کننده و مرگ آورند.جهان هستی پیوسته در حال ساخت و ویران کردن است.و بهمین وضع کار جهان از آغاز تا انجام ادامه دارد.

شود مردمي کيش و آيين ما نگيرد خرد ُخرده بر دين ما

بياريم باز آب رفته بجوي مگر زان بيابيم باز آبروي


(فردوسي)